داستان خداشناسی
کشتی شوشتر
wrestlingshoushtar

داستان خداشناسی


 مردی می خواست کاملا خدا را بشناسد . ابتدا به سراغ افراد و کتابهای مذهبی رفت ، اما هر چه جلوتر رفت گیج تر شد . افراد و کتاب های نوع دیگر را نیز امتحان کرد اما به جایی نرسید .
خسته و نا امید راه دریا را در پیش گرفت .کنار ساحل کودکی را دید که مشغول پر کردن سطل آب کوچکی از آب دریا بود .سطل پر و سر ریز می شد اما کودک همچنان آب می ریخت .
مرد پرسید : (چه می کنی؟) کودک جواب داد : (به دوستم قول دادم همه آب دریا را در این سطل بریزم و برایش ببرم)
تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند و اشتباهش را به او بگوید ، اما ناگهان به اشتباه خود هم پی برد که می خواست با ذهن کوچکش خدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد !فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود .
به کودک گفت : (من و تو یک اشتباه را مرتکب شده ایم)
مولوی می گوید :هر چه اندیشی پذیرای فناست آنچه در اندیشه ناید آن خداست.



نظرات شما عزیزان:

زهراااااااا
ساعت10:58---29 آبان 1393


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: پنج شنبه 15 آبان 1393برچسب:خدا,داستان,داستان خدا,خداشناسی,کشتی,کشتی شوشتر,
ارسال توسط کورش شیرازی
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 32
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 1248
بازدید کل : 131789
تعداد مطالب : 547
تعداد نظرات : 77
تعداد آنلاین : 1


<-PollName->

<-PollItems->


Up Page